محمدامین آقایی

مثل همان رسمم که نااهلم ولی بابم...

۳ مطلب با موضوع «متن ادبی» ثبت شده است

ط


صدف سفید چشمانت مروارید سیاه رنگی را می پروراند
گیسوی پر کلاغی ات را به ماه کامل صورتت بپاشان تا بار دیگر همه ی مردم شهر از گرفتن ماه دلواپس شوند
تا بار دیگر ثابت شود که دنیایی در دست توست
امیدوارم من آن کشتی خجسته باشم که بر ساحل دهانت لنگر می گیرد، در خشکی لبهایت دراز می کشد و دریا را در آغوش خود جای می دهد
.
دستانت آه دستانت
دستانت که لطافت نسیم را دارد باز گلدان خشک شده را به تبسم وادار می کند
و بازدمت به خاک مرده گلدان جان تازه می بخشد و سراپا از گرمای وجودت آتش می گیرد؛ نفس هایت رستاخیز می کنند
.
به راستی تو کیستی که من عاشقت شده ام؟!
اقرار می کنم که یکتایی و همانندت را دنیا به خود ندیده است
به راستی که معشوقه ی مجنون و لیلی، فرهاد و شیرین و شاملو و آیدا تویی
همان که شهریار تو را شعر کرد
حافظ سراپا تو بود
مولوی با تو در سماع می رقصید
و شمس درپی تو بود
به راستی تو کیستی که جهان به دور تو می چرخد و نگاهت زمام جهان را در دست دارد
چشمانت را ببند و در من غرق شو ... من آماده تمام شدنم.
▪️
#محمدامین_آقایی aminaghaeiiiii@

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدامین آقایی

سرزمین من

می دانی
در من سرزمینی ناشناخته است
که خورشیدش در نگاه تو طلوع می کند
ماهش در چهره ات پدیدار می شود
شبش در پیچ و تاب گیسوانت چشم وا می کند
ستارگانش سنجاق های سر تو هستند
و دست هایت نسیم بهاری را معطر می کند
.
اما آه...
این شهر رویایی چند سالی است در شبی بی ماه و مبهوت
کسوف کرده است
و ارواح پریشان خاطر در آن جولان می دهند
.
در من سرزمینی است ناشناخته
که سالهاست بدون تو خاک گرفته است...

#محمدامین_آقایی aminaghaeiiiii@

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدامین آقایی

لبخندت

لبخندت

و لبخندت زیباترین سکانس زندگی من است...
.
زیبای من
بودنت در میان روزمرگی هایم
شبیه پرتوی نوری است
که در یک اتاق بدون در و پنجره
نفوذ کرده
و
تنها آن نورِ اندک میتواند
مرا از گرداب تخیلاتِ بی جان
به واقعیتی سرشار از رویا بکشاند
.
ای چاشنی زیبای روزهای بیست سالگی ام
تو در میان تمام مجازها
بدون هیچ شک و تردیدی
در واقعیت جولان میدهی
و مرا فراتر از عشق کشانده ای
.
زیبای من
در جهان بی مرز
آنقدر تو را سخت در آغوش می کشم
که هیچ نیرویی نتواند ما را از هم جدا کند
آنقدر سخت تو را می بوسم
که هیچ گاه ردپای لب هایم از گونه ات نرود
آنقدر سخت می جنگم
که هیچ سپری در مقابلم دوام نیاورد
.
ما می توانیم دیدگاه جدیدی از عشق را
در سرزمینی ناشناخته رقم بزنیم
در سرزمین افسانه های پوچ
اما
این احساس، افسانه نیست
ما در واقعیت مجنونیم...
.
#محمدامین_آقایی aminaghaeiiiii@

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدامین آقایی